سخنی از بزرگان

آلبرت انیشتین (1955-1879)
درباره ی مشکلاتت در ریاضیات نگران نباش، من بهت اطمینان میدم که مشکلات من بزرگتره!
آلبرت انیشتین (1955-1879)
درباره ی مشکلاتت در ریاضیات نگران نباش، من بهت اطمینان میدم که مشکلات من بزرگتره!
10 درس طلایی از آلبرت اینشتین
1 کنجکاوی را دنبال کنید
"من هیچ استعداد خاصی ندارم. فقط عاشق کنجکاوی هستم"
چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید؟
من کنجکاو هستم، مثلا برای پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد.
به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام.
شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید؟
پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.
2 پشتکار گرانبها است
"من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی می گذارم"
تمام ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را برساند.
پس مانند تمبر پستی باشید و مسابقه ای که شروع کرده اید را به پایان برسانید.
با پشتکار می توانید بهتر به مقصد برسید.
ادامه مطلب رجوع کنید.
تصویری از کارنامه آلبرت انیشتین در سال 1896 و زمانی که او 17 سال سن داشت.
نمره های او در سطح بسیار خوب و عالی بوده است. مقیاس نمره ها از 1
تا 6 بوده که آلبرت جوان در بسیاری از دروس مانند
هندسه، فیزیک، جبر و تاریخ نمره کامل 6 گرفته است.
جهت مشاهده کارنامه انیشتین به ادامه مطلب رجوع کنید.
وصیتی ماندگار منسوب به آلبرت انیشتین
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر
تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و
مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و
ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
درچنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من
برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید.
بگذارید آن را "بستر زندگی" بنامم ... بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود
ادامه دهند. چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه
عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به
یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید
تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هرهفته خون او را
تصفیه می کند.
استخوانهایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به
پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگرلازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه
دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه
باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت
به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...